من یه ابرم که بارون نمیشه

من یه ابرم که بارون نمیشه

نامم را صدا بزن...
من یه ابرم که بارون نمیشه

من یه ابرم که بارون نمیشه

نامم را صدا بزن...

لاشی

من از آنهایی هستم که در خوشبینی غرق شده. مثلا اگر کسی  به پایه میزش حسابم نکند انقدر خوشبینانه نگاه می کنم که دوباره به سمتش می روم. انقدر به سمتش می روم که این خوشبینی عذاب بزرگی روی دوشم شود.

آدم اگر بخواهد لاشی باشد از این و آن که آمارش را می دهند باید فهمید. آمارش را به من دادند ولی من نتوانستم باور کنم که او لاشی است. دوباره به سمتش رفتم ولی آن حرفها توی سرم می چرخیدند! توی جنگ عجیبی با خودم و احساسم بودم که آیا آمارش درست است یا این قیافه ی مظلوم! 

رفتم به خودش گفتم آیا تو لاشی ای! به او فقط برنخورد بلکه اساس و زیر و بم ذهنیت ام را نسبت به خودش تار و مار کرد! بله او لاشی بود و من بعدها فهمیدم اما برای پاسخ گفتنش آن همه کولی بازی اش به نظرم زیادی بود!

او را در لاشی بودنش رها کردم و بعد از گذشت یک ماه فهمیدم که به لاشی بازی جدیدی روی آورده! و بعد از گذشت چندسال با همان لاشی ازدواج کرده! آدم اگر بخواهد لاشی شود نهایتش را به نمایش می گذارد! 

نمی دانم چرا این همه خوشبینی روی سر و کولم سنگینی می کرد! به خودم گفتم اگر او لاشی است من نیستم و وفادار احساسات پاکم می مانم. به پایش آگاهانه نشستم و هرکسی که سمتم آمد را از خودم دور کردم چرا که به او که لاشی بودنش را ثابت کرده بود خوشبین بودم و وفادار احساسات توی قلبم...

حالا از آن وقتها عمری می گذرد و دوباره او با حرکتی سامورایی لاشی بودنش را برای بار هزارم به من ثابت کرده ولی با این همه لاشی بودن و وجود خارجی نداشتنش من به او خوشبینم و دلم حتی برایش تنگ شده و آرزو دارم که او سلامت در زندگی اش روی سر زن و بچه اش باشد!  به این خوشبینی و قلب بی کینه چه می گویند؟ احمق؟ 

نظرات 2 + ارسال نظر
دیازپام یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 04:42 http://diazepam.blogsky.com

داستان یک احمق و یک لاشی پرتکرارترین داستان دنیاست

اگه تمایل دارید لینک کنیم همو

حسین پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 16:46

تو مهربونی و دلت مثل آب زلال و پاکه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد