من یه ابرم که بارون نمیشه

من یه ابرم که بارون نمیشه

نامم را صدا بزن...
من یه ابرم که بارون نمیشه

من یه ابرم که بارون نمیشه

نامم را صدا بزن...

شعر کاظم بهمنی

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود، چشمی غزلخوان داشتم

حال اگرچه هیچ نذری عهده دارِ وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم!

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر میشد قریب پنج دیوان داشتم...

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟

ساده از "من بی تو میمیرم" گذشتی خوب من!
من به این یک جمله‌ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییعِ من از دور بویت میرسید
تا دو ساعت بعدِ دفنم، همچنان جان داشتم...

#کاظم_بهمنی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد